جدول جو
جدول جو

معنی ابن لب - جستجوی لغت در جدول جو

ابن لب
(اِ نُ لُب ب)
ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی. از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 ه. ق. بغرناطه و وفات در 782. وی در مدرسه نصریه تدریس میکرد و او را فتاوی مشهوره است و پاره ای تصانیف و اشعاری لطیف دارد. و از اوست:
خذوا للهوی من قلبی الیوم ما ابقی
فما زال قلبی کله للهوی رقاً
دعواالقلب یصلی فی لظی الوجد ناره
فنار الهوی الکبری و قلبی هو الاشقی.
و این اقتباسی لطیف است از قرآن کریم.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابن عم
تصویر ابن عم
پسر عمو، پسرعم، عموزادۀ مذکر، پسربرادر پدر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نُ قُ)
شاعری ادیب، ورسالۀ او که بصاحب سبا ابوحمیر نوشته مشهور است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ طَیْ یِ)
ابوالفرج عبدالله. حکیم و طبیبی مشهور، معاصر ابوعلی بن سینا. از اطبای بیمارستان عضدی بغداد. او صحبت ابن بطلان و چند طبیب مشهور دیگر درک کرده و ابوعلی تألیفات طبی او را تحسین میکرده لکن به کتب فلسفی او وقعی نمی نهاده است. او را با ابن سیناو ابن هیثم مکاتباتی است و تا سال 435 ه. ق. حیات داشته است. وی صاحب تصنیفات بسیار است و در سهولت تألیف بمرتبتی بوده که غالباً املا میکرده و کتبه مینوشته اند. بیشتر تألیفات او شروحی است بر تصانیف قدما و هم او را کتبی است که خود ماتن آن است. ازجملۀ شروح طبی اوست: شرحی بر ابیذیمیا و فصول ابقراط. الستهعشر جالینوس. وظائف الاعضاء جالینوس. مسائل حنین. نیز او راست: خلاصۀ ستهعشر جالینوس که آنرا ثمار الستهعشر نامیده است. شروح فلسفی او عبارت است از: شرح مقولات. شرح العباره و انالوطیقای اول و ثانی و طوبیقا و ریطوریقا و بئوطیقا و کتاب الحیوان ارسطو و نیز شرحی بر ایساغوجی فرفوریوس. و ابن عبری گوید کتب ارسطو و نیز تورات را او به عربی نقل کرده است. و کتبی که خود ماتن است: مقاله فی القوی الطبیعیه. مقاله فی الشراب. تعالیق فی العین. مقاله ای در علت مستفرغ بودن اخلاط جز خون. کتاب النکت و الثمار الطبیه و الفلسفیه
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابوبکر احمد بن علی. از مشاهیر فقها و محدثین شافعیه، از مردم روذراور. او بهمدان هجرت کردو منصب مفتی یافت و هم بدانجا به سال 398 ه. ق. درگذشت. ولادت وی به سال 308 بوده است. او راست: کتاب السنن. کتاب معجم الصحابه. کتاب ما لایسع المکلف جهله. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ گَ)
ابوالقاسم یوسف احمد بن یوسف بن گچ گچی دینوری. یکی از ائمۀ فقهای شافعیه. او صحبت ابوالحسین القطان و مجلس ابوالقاسم عبدالعزیز دارکی را دریافته و ریاست علم و دنیا رابهم داشته است. به قصد انتفاع از علم و استفادت از جودت نظر وی مردم از آفاق بدینور گرد آمدند. او قضاء دینور داشت و کتب بسیار در فقه کرد و فقهاء دیگر از کتابهای او متمتع گردیده اند. ابوسعید سمعانی گوید: آنگاه که ابوعلی حسین بن شعیب سنجی از صحبت ابوحامد اسفراینی مقیم بغداد بازمی گشت بدینور درک خدمت ابن گچ کرد و چون مرتبت بلند او را در فضل و علم بدید گفت ایهاالاستاد چنان بینم که اسم ابوحامد را و علم تراست او بجواب گفت آری نام بغداد او را برداشت و نام دینور مرا فروگذاشت. ابن گچ را نعمت و رفاه وافر بود و عیاران دینور برمضان سال 405 ه. ق. وی را بکشتند
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ کِلْلِ)
ابوالفرج یعقوب بن یوسف بن ابراهیم بن هارون بن داود بن کلس، از یهود بغداد. مولد او318 ه. ق. در بغداد کتابت و حساب آموخت و با والد خود به شام شد و در سال 331 پدر او را به مصر فرستاد و او به بعض خواص کافور اخشیدی پیوست و کافور او را بر عمارت خانه خویش گماشت و سپس چون تیزی هوش و زیرکی وی را درکارها بدید او را در دیوان خاص خویش شغل داد و رفته رفته وی را برکشید تا بدانجا که حجّاب و اشراف دربار کافور برای او قیام میکردند و حرمت او میداشتند و او به بادروزه ای از کافور قناعت میکرد و چون تقرب خویش را بکافور بدان حد دید و امید وزارت در او قوی شددر شعبان 356 اسلام آورد و بیشتر وقت خویش در نماز ودرس قرآن گذاشت و مردی از اهل علم را که قرآن و نحونیکو میدانست آموختن را ب خانه خویش منزل داد و بدین وسائل روزبروز کار او نزد کافور بالا گرفت لکن کافور وفات کرد چون ابوالفضل جعفر بن فرات وزیر او را دشمن میداشت، زمانی که تمام کتّاب و اصحاب دواوین را دستگیر کرد یعقوب را نیز بازداشت و او با توسلات و بذل اموال رهائی یافت و از برادر خویش وام گرفت و با تجمل و سازی ناشناس بجانب بلاد مغرب رفتن خواست و در راه جوهر بن عبدالله مولی معز عبیدی را ملاقات کرد و با اوبه مصر بازگشت و بعضی گویند بافریقیه شد و بخدمت معز عبیدی پیوست و سپس بدیار مصر بازگشت و پیوسته بر جاه او بیفزود تا بمقام وزارت رسید، و گویند او اول وزیر دولت فاطمیان است و در سال 368 به الوزیرالاجل ملقب گشت و در زمان خلافت معز و عزیز منصب وزارت با او بود. تنها در سال 373 زمانی کوتاه مغضوب شد و بار دوم بمقام خویش بازگشت. وفات او به سال 380 بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ کُلْ لا)
عبداﷲ بن محمد بن کلاب القطان. از متکلمین بابیۀ حشویه. او را با عباد بن سلیمان مناظرات بوده. و ابن کلاب گوید کلام خدا خدای است. و عباد گوید که ابن کلاب در این قول ترسا باشد. ابوالعباس بغوی گوید در دارالروم (ظ. به بغداد) بجانب غربی نزد فثیون نصرانی رفتم و در ضمن نام ابن کلاب بمیان آمد و گفت ابن کلاب این رأی را از من فراگرفت و اگر او بمانده بود ما مسلمانان را ترسا کردیمی، و بغوی گوید محمد بن اسحاق طالقانی از فثیون پرسید شما مسیح را چه دانید؟ گفت همانکه قرآن را مسلمانان اهل سنت دانند. و از ابن کلاب است: کتاب الصفات. کتاب خلق الافعال. کتاب الرد علی المعتزله. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(چِ بِ)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 37هزارگزی خاور مراغه و یک هزارگزی شمال راه ارابه رو مراغه بقره آغاج واقع شده. کوهستانی و هوای آن معتدل وسالم است و 484 تن سکنه دارد آبش از چشمه، محصولش غلات و نخود، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ قُف ف)
ابوالفرج امین الدوله بن موفق الدین یعقوب بن اسحاق کرکی نصرانی. طبیب و فیلسوف. پدران اودر خدمت ملوک ایوبی شغل کتابت داشته اند. مولد ابن قف در کرک است، و در بعض نسخ عیون الانباء آخرین کس است که ابن ابی اصیبعه نام برده و از اینرو بعضی اشتباهاً او را تلمیذ ابن ابی اصیبعه گمان کرده اند. ابن قف در دمشق و دیگر شهرهای شام شغل طبابت میورزید. او راست: شرح کلیات قانون. الشافی فی الطب. شرح الفصول. مقاله فی حفظ الصحه. کتاب العمده فی صناعه الجراح. حواش علی ثالث القانون. شرح اشارات ابوعلی بن سینا. جامعالغرض فی حفظ الصحه و دفع المرض. المباحث المغربیه. مولد او به سال 630 ه. ق. و وفات در 685 بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ غُ)
یکی از ترکان غز:
نان و آش و شیر آن هر هفت بز
خورد آن بوقحط عوج ابن غز.
مولوی.
و رجوع به عوج بن عوق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نام مسکوکی هلاندی که منقوش بصورت شیری است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هََ ی ی)
و هی بن بی. فرومایه و ناکس از مردم. خسیس از ناس. بی سروپا. بی پدرومادر. و ظاهراً بیت منوچهری که اکنون لایقرء است اصلش این است:
آن جایگاه کانجمن سرکشان بود
تو بوعلاء و این دگران هی ابن بی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هََ بَ)
مهذب الدین ابوالحسن علی بن احمد طبیب. مولد او به بغداد به سال 515 هجری قمری در مدرسه نظامیه فقه و نحو فراگرفت و سپس به تحصیل طب پرداخت و سفری بارمنستان کرد و پادشاه ارمن بشهر اخلاط وی را طبیب خاص خویش کردو در آنجا ثروت بسیار اندوخت و بماردین بازگشت و بخدمت بدرالدین لؤلؤ پیوست و در 75 سالگی نابینا شد و به سال 610 درگذشت. از تألیفات اوست: المختارات فی الطب. او را پسری بود به نام شمس الدین ابوالعباس احمد و وی شاعر و نیز طبیب بود و بدربار کیکاوس سلجوقی پادشاه آسیه الصغری میزیست و هم بدانجا وفات کرد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ وَ هََ)
ابومحمد عبدالله بن وهب بن مسلم. از غیر نژاد عرب و یکی از بزرگترین شاگردان مالک بن انس. مولد او به مصر در سال 124 هجری قمری در 148 نزد مالک رفت و تا وفات او با وی بود و پس از آن به مصر شد و خلیفه او را بقضای مصر خواند و او امتناع کرد. در سال 197 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ لِ)
یزید بن قنافه. پدر قبیصه. و صاحب منتهی الأرب گوید: هلب، ککتف، لقب ابی قبیصه یزید بن قنانه طائی، یضمّه المحدّثون و صوابه ککتف. کان اقرع فمسحه النبی صلی الله علیه و سلم فنبت شعره
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ عَم م)
پسرعمو. (محمود بن عمر ربنجنی). پسرعم. عموزاده. عم زاده. پسر نیای پدری. (مهذب الاسماء).
- ابن عم ّ کلاله، پسر نیای دور. (مهذب الاسماء).
- ابن عم ّ لح، پسر نیای نزدیک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
مسعود بغدادی. از مشاهیر اطبای اسلام. در خدمت مستعصم بالله آخرین خلیفۀ عباسی میزیست و پس از قتل خلیفه در خانه خویش انزوا جست و گویند تا گاه مرگ از خانه بیرون نشد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ قِ بَ)
ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبه. متکلم مشهور شیعی، از مردم ری. در اول امر معتزلی بود و از آن پس بمذهب تشیع گرایید. او در قرن سیم هجری میزیست و با ابوالقاسم بلخی متکلم معروف معاصر بود. او را کتب چند است، ازجمله: المستثبت در نقض ابوالقاسم بلخی. الانصاف. کتاب الرد علی الزیدیه و ابن بابویه این کتاب را در اول اکمال الدین تماماً نقل کرده است. و ابن الندیم دو کتاب از او نام میبرد یکی الانصاف فی الامامه و دیگر کتاب الامامه
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ثَ لَ)
او راست کتاب تفسیرالقرآن. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ رَبْ بَ)
ابوالحسن علی بن سهل ربن طبری. طبیب یهودی. ربن که بدو منسوب است لقب سهل است که از احبار یهود بود و ابن ربن علی به طبرستان در خدمت ولاه آنجا از قبیل مازیار بن قارن و دیگران بسر میبرد و علم حکمت و طبیعیات آموخته بود و بواسطۀ فتنه ای که در آنجا افتادنفی شده بری آمد و محمد بن زکریای رازی از او استفادات بسیار کرد. آنگاه از ری بسرمن رأی رفته ومعتصم خلیفه اسلام آورد و از ندمای خلیفه گردید. او را تصنیفات بسیار است، ازجمله: فردوس الحکمه. تحفهالملوک. کنّاش الحضره. منافع اطعمه والاشربه والعقاقیر. (قفطی)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ حَبْ بَ)
نان. (مهذب الاسماء) (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ حَ بَ)
ابوجعفر بن احمد بن عبدالله بن حبش. و کتاب الاسطرلاب المسطح از اوست. (ابن الندیم). و شاید ابن حبش از خاندان حبش بن عبدالله مروزی است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
نام فقیهی شافعی، مؤلف کتاب تقریع. وفات 214 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ جَ)
شناختۀ هر کس. (مهذب الاسماء). شناخته.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ جَ)
ابن جلای مرسی. نام طبیبی مشهور در خدمت منصور. (لکلرک)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بَی ی)
ناکس. خسیس. فرومایه از مردم، مادربخطا
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ طَ بَ)
ماریست زرد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
جنسی از خرما. (مهذب الاسماء). نوعی از رطب بغایت نیکو
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ضِل ل /ضُل ل)
بی نام. (مهذب الاسماء).
- ضل بن ضل،گمنامی پسر0گمنامی، طاهر بن طامر، گمنامی پسر گمنامی. فرومایه و خسیس از مردم. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ صُ)
آفتاب.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ شِ)
ابوعلی حسین بن عبدالله بن یوسف بن شبل. شاعر و حکیم و طبیب بغدادی. اشعار او متضمن معانی رائقۀ علمی و فلسفی است و قطعاتی از آن در فوات الوفیات آمده است. و هرچند بطب معروف است لکن جنبۀ فلسفی او قویتر است. و از اشعار اوست:
بربّک ایّها الفلک المدار
اقصّد ذاالمسیر ام اضطرار
مدارک قل لنا فی ای ّ شی ٔ
ففی افهامنا منک اتّهار
و فیک نری الفضاء و هل فضاء
سوی هذا الفضاء به تدار
و عندک ترفع الارواح ام هل
مع الاجساد یدرکها البوار
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ مُطْ طَ لِ)
هبه الله بن محمد بن مطلب، ملقب به ولی الدوله. وزیر خلیفه المستظهر باﷲ. او به سال 499 ه. ق. پس از وفات زعیم الرؤسا ابن جهیر مقام وزارت یافت لکن سپس سلطان محمد بن ملکشاه از اصفهان بخلیفه نامه کرد و عزل او درخواست. و خلیفه کرهاً او را معاف کرد و ابن مطلب بدربار سلطان محمد شد و از آن پس که خوشنودی خاطر سلطان حاصل کرد، خلیفه بار دیگر او را بوزارت برداشت لکن پس از چندی خلیفه بر وی خشم گرفت و او باصفهان گریخت. گویند ابن مطلب مذهب شیعه داشت و بهانۀ محمد بن ملکشاه در تقاضای عزل وی همین امر بود. و ابن الطقطقی را در کتاب الفخری از او حکایتی است. رجوع بدانجا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
که لبی چون کبک زیبا دارد، مجازاًزیبالب. لعل لب، بمناسبت سرخی منقار او:
در گریۀ وداع تذروان کبک لب
طاووس وار پای گل آلود می بریم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابن ملک
تصویر ابن ملک
شاهزاد
فرهنگ لغت هوشیار